طراحی و راه اندازی سایت های اینترنتی

سوزستان

****************حرف‌های سوزان دلم که چاره‌شان نگاشته‌شدن بود ... نوشته‌های زهرا آراسته‌نیا

سوزستان

****************حرف‌های سوزان دلم که چاره‌شان نگاشته‌شدن بود ... نوشته‌های زهرا آراسته‌نیا

مشخصات بلاگ
سوزستان

هم فلسفه می خوانم و هم نقاشم
هر صبح به صورتم غزل می پاشم
"آراسته"ام به نام "زهرا" ای کاش
با سیرت فاطمی مزین باشم

صرفا جهت ثبت در خاطراتم:
مقام های کسب شده توسط این وبلاگ تا کنون
1- برگزیده بخش شعر مسابقه زیر نور ماه( هفته دفاع مقدس) -مهر 92
2- برگزیده بخش شعر مسابقه عاشورای انقلاب - دی 92
3- مقام دوم بخش یادداشت و مقاله مسابقه فریاد انقلاب - بهمن 92
4- برگزیده بخش شعر همایش پاسداشت شهدای امر به معروف خوزستان- مرداد 93
5- برگزیده مسابقه وبلاگ نویسی من انقلابی ام - بهمن 93
6- برگزیده مسابقه شعر من زنده ام - اسفند 93
7- برگزیده مسابقه شعر طنز دکتر سلام - اردیبهشت 94

Yemen ifyemen

جنبش letter4u

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۱، ۰۸:۰۲ - مجید فضیلت
    احسنت
  • ۳۰ خرداد ۰۱، ۰۶:۵۵ - ج....ک
    تشکر

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمضان» ثبت شده است

#سحرنوشت ۲۹

🌹درست مثل نوزادی که شب از خواب بیدار می‌شود و هیچ چیز جز آغوش مادر آرامش نمی‌کند،
✨درست مثل گنجشکی که بی‌هوا سر از اتاق در می‌آورد و آنقدر خود را به درودیوار می‌کوبد تا پنجره را برایش باز کنی،
🍂درست مثل لحظه بی‌تابی تمام درماندگان، بی تابم.
و تو خوب می‌دانی بی‌تابی آنکه در پایان ماه خدا نمی‌داند بخشیده شده است یا نه چقدر زیاد است.
این شـ🌒ـبِ آخری، گفته بودند زیارت حسین(ع) بخوانید و این یعنی تا وقت هست خودت را سوار کشتی نجات کن و الا در امـ🌊ـواج بی‌رحم دنیازدگی غرق خواهی شد.
🌾تمام التماس‌هایم را یک «السلام علیک یا ثارالله» می‌کنم و او حتما خودش خوب می‌داند برای غرق نشدن، باید شهید🌷 شوم.
💫کاری به اندوخته خالی اعمال خودم ندارم که حالا وقت نگاه کردن به کرم صاحب خانه است.
🔸صاحب خانه ای که حسین❣️ دارد بی شک، کریمی بخشنده است که کم‌بخشیدن در مرامش نیست.
✔️ پس به حق حسینت و به حق عباس حسینت و به حق زینب که می‌دانم زیبایی را تو در چشمش نهادی، از تو زندگی زیبا و مرگ زیباتر و رجعتی باشکوه می‌طلبم تا بتوانم در روز قیامت همنشین زهرایت شوم.🙏
اینها هرچند برای زبان پرگناه من سنگین و دور از باور است ولی برای تویی که «کتب علی نفسه الرحمه» هستی و لطف را بر خویش واجب گردانیده‌ای آسان آسان آسان است.
⚜️خداوندا، خوبی‌ را، هرچند در ذهن من نگنجد، در تقدیر من و در تقدیر بندگانت بگنجان که تو بهترین تقدیرکنندگانی.

الهی آمین

*زهرا آراسته‌نیا*
@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

#سحرنوشت

🍃دست میکشم روی سر آرزوهایم، اشکهایشان را با انگشت احساس پاک میکنم و میگویم: غصه نخور! خدا کریم است...
✋دستم نداشته هایش را توی ذهن مرور میکند و خیره میشود حجم خالی بودنش را. توی گوشش زمزمه میکنم: غصه نخور! خدا کریم است...

🍁پایم خم میشود تا گِل‌های فروافتادن در خاک مذلت را از سر و رویش پاک کند و آه میکشد درماندگی اش را. نوزاش میکنم زخم هایش را و میگویم: غصه نخور! خدا کریم است...

خدا کریم است که شق القمر 🌙میکند ماه عاشقی را با قدوم کریم آل کریم.
اصلا فرزند آب و عدالت، کریم نباشد، یک جای کار دنیا میلنگد.

💫 خلاصه که نه! شرح تمام خوبی هاست، حُسنِ حسن.

✨امروز چه بخواهی، چه نخواهی، مولا عیدانه میدهد شادی زهرایش را. کافی ست چترت را ببندی☔️ و راه بیوفتی زیر بارش لطف تا قطره های مهر بر جانت بنشیند و کفایت کند خوشبختی دنیا و آخرتت را.

⚡️تمام خستگی هایم را دخیل می بندم به خم حای حسن و شک ندارم به نون نرسیده، نانم در روغن سفره کریمانه ی کریم می افتد و لبخند میچکد روی خشکی قلب💔 غم‌زده ام.

العفو 🙏 می پوشانم بر تن پرگناهم تا مهیای جشن تولد 🎂 مولای کریمم باشد...

✍ زهرا آراسته نیا
@arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

خیلی وقت‌ها، خیلی حرف‌ها آنقدر تکرار می‌شوند که انگار ذهن در برابرشان سر می‌شود. شبیه وقتی که می‌روی عطر بخری و کارت به بو کردن قهوه تلخ می‌کشد!
حالا حکایت ما و واژه ی عمیق انتظار است.
تو با مهربانی و حکمتت برای رسیدن ما به فیض بی‌حدت، از خوبانت مایه گذاشتی و ما در غفلتی بچگانه مشغول دل‌شکستن شدیم.
تو بی‌تاب اوج‌گرفتنمان بودی و ما هی ندبه‌های طوطی‌وار را با بلندترین صدای اکو‌خورده ی آخرین مدل‌ بلندگوهایمان فریاد می‌زدیم و بعد در غروب جمعه باز دل‌مان که بی بهانه می‌گرفت در سَمات دلتنگی از شر دشمن سوئی که خودِ خودِ خودمان بود به تو پناه می‌آوردیم و یادمان می‌رفت که این وسط یک منجی هنوز هم تنها ست.
کاش دستی به سر و صورت واژه هایمان بکشی تا دوباره بفهمیم بی تابی ذاتی واژه انتظار را. کاش «عطر نرگس» را جوری بنویسیم که در هیجانی برای بوییدنش بی‌قرار شویم. کاش قافیه های شعرهای انتظارمان، تمام‌قد برای آمدنش قیام کنند و از وزن بزنند بیرون، شاید آن موقع به تریج قبای این نظم بی معنی سراسر عادتمان بر بخورد و یادمان بیاید قرارمان این نبود.
ما حتی یادمان رفته روز مبادا یعنی همان روزی که تو ذخیره‌ات را برای آن روز نگاه داشته ای.
مگر خودت کاری کنی،
امروز شدیدا روز مباداست.

اللهم عجل لولیک الفرج

*زهرا آراسته‌نیا*

@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

دستت لای موهای دشت که می‌پیچد موج می‌افتد در تن گندم‌زار و عطر انگشتانت قاصدک‌ها را بیدار می‌کند.
خورشید زود خودش را می‌رساند و روز با نام تو آغاز می‌شود که بهترین نام‌هاست.
گل‌، مهربانی‌ات را لالایی می‌کند برای آرامش خواب غنچه‌هایش و کبوتر، کو کو کنان مشق بی‌قراری‌ات را در جهان منتشر می‌کند‌.

این عالم، عالم تو است و من در ناچیزترین حالت ممکن، خود را مرکز این دستگاه می‌دانم وقتی نگاهت برایم به شدت کافی‌ست.

بگذار هرکه هرچه دلش خواست بگوید، همین که مطمئنم تو با تمام خدایی‌ات حواست به من، با تمام بندگی‌ام هست، یعنی من مرکز این عالمم.
همین دیروز و هر روز بود که دم گوشم نجوای آرامش می‌خواندی و گفتی: «جایی برای ترسیدن نیست، خودم کنارت هستم». و من کودکانه فریاد شوق سردادم و روی ماهت را بوسیدم و درست همان موقع بود که بوته محمدی باغچه‌مان گل کرد.
اصلا مهم نیست که از زمین و زمان برایم ببارد، که حالا دیگر خیس باران محبت تو هستم؛ محبت تویی که بزرگ‌تر از همه ی آنهایی.
حالا، در صبحی دیگر از پیچش تن گندمزارها و پیش نگاه بیدار قاصدکها، نم گوشه ی چشمانم تقدیمت باد! ای لایق ترین محبوبان عالم.

*زهرا آراسته‌نیا*

@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

⚜️ببین، بیا خودت کلاهت را قاضی کن! مگر می‌شود من، تو را نشناسم و خاطرخواهت شوم؟! مگر می‌شود بی‌آنکه بدانم با تو بودن به چه دردم می‌خورد دستم را توی دستت بگذارم؟! من انسانم‌ها! با همان مختصات عجیب و غریبی که خودت از روز اول در سیستمم تعبیه کرده‌ای. و بعد برای آفرینش من، باز هم تأکید می‌کنم، منِ با همین مختصات، به خودت آفرین گفته‌ای.

❤️حالا این من، می‌خواهد بیشتر بشناسدت...

💫 من اغلب فکر می‌کنم به تو، به خودم، به نسبتمان، به اینکه من با این همه ناقص بودن چطور می‌توانم علتی به کاملی تو داشته‌ باشم؟
چطور می‌توانم پلک‌هایم را ببندم و تو را با تمام خوبی‌هایت یکجا توی دلم حس کنم؟
چطور می‌شود انتظار داشته‌باشم تو، توی رحیم، بگذاری من، منِ ذلیل، در بی‌پناهی‌های دنیا به قهقرا بروم؟
اصلا من با سوأل زنده‌ام. هر جوابی که می‌یابم انگار یک روز به زندگی‌ام اضافه شده. روزهای زندگی‌ من از جنس آگاهی‌ست.

🌱خیلی پررویی می‌شود اگر از تو بخواهم خودت را بیشتر برایم معرفی کنی؟! آخر من تو را عاشق شناخته‌ام؛ عاشق‌ترین عاشق‌ها.
زشت است معشوق چنین عاشقی باشی و شبیهش نباشی. میخواهم سریع شبیهت شوم و می‌دانم که تو آگاهی محضی.

✨چشم‌هایم که به نگاهت گره می‌خورد نوری درونم را روشن می‌کند. تو را با نشانه‌هایت شناخته‌ام پس ای نور، ای فوق کل نور، ای لیس کمثله نور، قلبم را به نور دانایی و شناخت روشن کن‌. ممنون🙏

*زهرا آراسته‌نیا*
@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

تندتند وسایل را جابه‌جا می‌کنم، قلم را ماهرانه در دست می‌چرخانم و روی کاغذ پیش می‌برم. زیر چشمی نگاهت می‌کنم تا مطمئن شوم داری مرا نگاه می‌کنی. لبخند که می‌زنی قند توی دلم آب می‌شود که حتما خوشت آمده است از کارم.
دست خودم که نیست, تو مرا اینگونه آفریده ای که هی دوست داشته باشم دوست‌داشته شوم، هی دوست داشته باشم تشویقم کنند و به به و چه‌چه ببندند به ناف کارهایم.
اصلا غصه ام می‌گیرد وقتی کسی گیر بدهد و ایراد بگیرد. حتی وقتی می‌دانم که درست می‌گوید و فلان جای کارم کم و کسری دارد، باز هم دلم می‌خواهد زمین دهان باز کند و انتقاد کننده را در خود جای دهد.
خودم می‌دانم این آن بنده ی ایده‌آل تو نبود ولی بعضی وقتها اینطوری می‌شوم دیگر.
ولی خودمانیم تمام تشویق ها و تمجیدهای دیگران به پای یک لحظه لبخند آرام تو نمی رسد.
وقتی نگاهت می‌کنم و چشمم گره می‌خورد به زیبایی چشمان خندانت، وقتی سرت را میچرخانی طرف فرشته ها و بی آنکه حرفی بزنی میفهمانی‌شان که دیدید بنده ام چه کار خوبی کرد! وقتی میزنی روی شانه‌ام که یعنی دست‌مریزاد! میخواهم بال دربیاورم از خوشحالی. اصلا واژه خوشحالی جای دیگری ندارد غیر از همینجا. واقعا چه ارزشی دارد آدمهای دیگر خوششان بیاید یا بدشان وقتی می‌دانم که تو شاهد تمام لحظه‌هایی؟! فکرش را بکن تو باشی و من و آن طرف تمامِ تمام آدم‌ها! وااای چه زیبا صحنه ای می‌شود! آن وقت محکم دستت را می‌گیرم... نه اصلا دستم را حلقه می‌کنم دور کمرت و عاشقی‌ام را به رخ همه می‌کشانم که ببینید معشوقم از من راضی ست!
خدایا خودم می‌دانم اینجور لحظه ها خیلی در زندگی‌ام کم‌اند. یعنی خودشان کم نیستند ها! من هی همان دم آخر خرابشان می‌کنم با توجهم به این و آنی که غیر تو هستند. خودت که خوب می‌دانی چقدر پشیمانم، پس مرحمت کن و بالاترین حال انقطاع از همه به سوی خودت را نصیبم فرما که تو سخی ترین هدیه‌کنندگانی

آمین یا رب العالمین

زهرا آراسته‌نیا

@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

💐#سحرنوشت ۵

🔸آرام آرام ورق می‌زنم برگ‌هایی را که لیاقت در آغوش کشیدن حرف‌های تو را دارند.
فکر کن! بین این همه کتابی که حرف‌های عجیب و غریب این و آن را در خود دارند، این ورق‌ها لایق حرف‌های پروردگار عالم شده‌اند.
✅من که فکر می‌کنم کار، کار درختی ست که مادر این کاغذهاست. لابد یک روزی سایه ای نثار رهگذری خسته و یا میوه ای تقدیم کودکی گرسنه کرده است که حالا خیرش به این کاغذها رسیده.
🌹خط به خطش را نوازش می‌کنم، خوشا به حال کاغذی که حتی نوازشش پاکی می‌خواهد.
گوشم را نزدیک می‌آورم، صدای توست که تک تک حروف را برایم زمزمه می‌کند و من همه را می‌فهمم، انگار نه انگار که عربی نمی‌دانم!
مگر می‌شود زبان معشوقت را نفهمی؟ اصلا عاشقی رسم‌الخط خودش را دارد و تنها وقتی حرف‌های معشوق را فهمیدی یعنی عاشقی.

⚜️این‌طور نگاهم نکن! می‌دانم خیلی وقت‌ها حتی ترجمه کلامت را نفهمیده ام. ولی به خودت قسم حتی آن وقت‌ها هم عاشقانه دوستت داشته‌ام.
صدایت هنوز در گوشم می‌پیچد و من مست می‌شوم و سرم میافتد روی شانه‌ات.
💠ببین باز هم کار دست خودت دادی با این بنده‌نوازی‌ات! منِ سربه‌هوا کم بود، حالا باید منِ مست را هم تحمل کنی!
انگشت‌هایت را حس می‌کنم روی گونه‌های دلتنگی‌ام.
درست همین حالا که یکی یکی بدی‌هایم توی ذهنم رژه‌ می‌روند، درست همین حالا که پرده‌پوشی‌هایت دفعه به دفعه به یادم می‌آیند، درست همین حالا که ذره ذره از خجالت آب می‌شوم، خوشحالم که صدای گرمت آنقدر مستم کرده که هیچ کس را جز خودت نشناسم و نخواهم.
❤️مهربان همیشگی‌ام، ممنونم که بودنت را به من می‌چشانی.

✍ زهرا آراسته‌نیا
@arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

چه کسی فکرش را می‌کرد خودت به پدرم آدم کلماتی یاد دهی تا با آن ها برایت دلبری کند و اشتباهش را ببخشی. من که فکر می‌کنم آن لحظه بود که فرشته‌ها حساب کار دستشان آمد و فهمیدند این موجود دوپای محدودِ وابسته به خوراک و پوشاک، شده است معشوق اصلی خدایشان.

حالا دیگر نوبت آدم بود تا جواب این همه محبت را جلوی چشم کائنات جوری بدهد که خدا برای خلقت او به خودش آفرین بگوید.

توبه برای جبران عاشقی های این چنین خدایی خیلی کم است باید به فکر ارزش افزوده ای برای توبه هایش می‌بود. آدمِ از گناه برگشته، آدمِ شرمگینِ سرافکنده، حالا عذرخواه از خط خارج شدن‌هایش بود، درست مثل حالای من. این نواده ی هرگز ندیده ی حضرت آدم، در عبور از تمام لحظه های تاریخ، گوشه تاریک خانه اش نشسته و مشق در مسیر ماندن می‌کند.

هر بار که سرم به سنگ می‌خورد آغوش توبه‌پذیرت را به سمتم باز می‌بینم و دلم غنج می‌رود منت کشی‌های آشتی‌کنان را.
اما بعد ته دلم خجالت دل‌شکستنت، امانم را می‌برد. باید تضمینی بدهم که کنارت ماندنم را به این سادگی ها بی خیال نمی‌شوم.

عهد می‌بندم با چشم‌هایت که جز آنچه تو دوست‌تر می‌داری از من نبینند. به تلافی آن همه مرامی که جلوی ملائکه ات خرج منِ پرادعای سرتاپا نیاز کردی، حالا باید چنان عاشقانه تو را بخواهم که روی تمام ورودی‌های قلبم حک شود: «ورود هرگونه غیرخدا، ممنوع»

اصلا گناه که هیچ، باید از مباحت هم چشم بپوشم تا شاید پرونده ام آن‌قدر با ستاره های مستحب و واجب بدرخشد که فرشته ها خیره خیره ذکر سبحان الله سردهند.
من می‌خواهم، همه این چیزهای خوب را می‌خواهم، اما تا یاری و هدایت و تذکر دوچندان خودت نباشد معلوم نیست عاقبتم چه خواهد شد.
پس از من مگیر توفیق اِنابه‌ را ای هادی تمام مُنیبین.

*زهرا آراسته‌نیا*
@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

دیدی چه شد؟ داشتم می‌افتادم ها! اصلا گمانم افتادم! افتادن یعنی همین دیگر؟! جهان دور سرت بچرخد و پایت روی هیچ چیز نباشد. آری! افتادم و اگر در آن لحظه ی بایسته، ناگهان دلت به حالم نسوخته بود و درست سر به زنگاه دستت را به طرفم دراز نکرده بودی، من حالا ته ته ته نیستی بودم.

اصلا یادم نمی‌آید صدایت کرده باشم. من که تمام تلاشم را کردم تو خبردار نشوی از لحظه سرپیچی‌ام، پس چطور... این چه سوال مسخره ای‌ است می‌پرسم؟! درست است که من تو را فراموش می‌کنم اما تو که عالِم بودنت و بیدار بودنت و مهربان بودنت، روز و شب و حالا و فردا بردار نیست.
هستی، درست آن لحظه که باید باشی و یاری می‌کنی درست آن لحظه که هیچ کس را یارای یاری نیست.
من تو را بارها بوییده‌ام، بارها و بارها توی آغوشت آرام گرفته‌ام، بارها نوازش دست‌های مهربانت را روی گونه های خیسم حس کرده ام، بارها چشم در چشم تو قول داده‌ام دیگر سر به هوا نباشم، اما...
از تو چه پنهان ته نگاهت یک پوزخندی می‌دیدم که یعنی می‌دانم سر قولت نمی‌مانی! و بی آنکه چیزی بگویی محکم جلویت می‌ایستادم و می‌گفتم: «نه! مطمئن باش! این بار هم از دستم در رفت وگرنه من و این حرف‌ها؟!»
حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم اتفاقا، خیلی هم زیاد من و این حرف‌ها! خیلی هم زیاد من و نافرمانی‌ات، خیلی هم زیاد من و افتادن هایم و هزاران بار شُکرت که در مقابل، خیلی هم زیاد تو و دست‌گیری هایت و به روی من نیاوردن‌هایت.
قلبم هنوز تاپ تاپ می‌کند و همین برای نوازش‌های دلبرانه تر تو کافی‌ست. همین کافی‌ست تا سرت را بیاوری کنار گوشم و آرام بگویی: «بی‌خیال! به هیشکی نمی‌گم چی دیدم فقط پیشم بمون» و من هق هق کنان سرم را بالا و پایینی کنم که یعنی: «چشم قولِ قولِ قول!»

تو را نمی‌دانم ولی خودم دیگر خسته شده ام. بیا و دیگر نگذار از کنارت جم بخورم. کاش اصلا این اختیار لعنتی را به من نداده بودی و می‌شدم یکی از تمام مخلوقاتت که بی آنکه بدانند می‌روند و تا کمال کوتاهشان می‌رسند.
من شدم انسان که ازفرشته ها بالاتر بپرم، شدم انسان که با تو بودن را انتخاب کنم، شدم انسان که مختارانه دست تو را رها نکنم اما...
شرمنده ام، ای مختار دانای مهربان.
اعتمادی به قول‌های من نیست و باز هم هر که صدایم کرد دنبالش راه می‌افتم و از تو دور می‌شوم. تو بزرگی کن! کمکم کن لذت برگشتن به آغوشت را از خودم دریغ نکنم، ای ملجأ تمام دورافتادگان

✍️ زهرا آراسته‌نیا

@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا

دستم کوتاه است. آن قدر که هرچقدر هم روی تُک پا بایستم به تو نخواهم رسید. من که تازه این را فهمیده‌ام اما تو آنقدر حواست جمع است که بین من و خودت آدم‌هایی را گذاشتی که خم‌ شوند و دستان کوتاه مرا به دستان آسمانی تو پیوند دهند وگرنه جهانِ مملو از بودنِ تو کجا و دنیای پر از نیستیِ من کجا!
ساعت که هشت می‌شود، روز که به هشتم می‌رسد، شمار دعاهایم که هشت تا می‌شود، برای من کافی‌ست تا چیزی در دلم نقاره بزند و ضربان قلبم تندتر شود و لبهایم زیباترین ترانه‌ها را سر‌دهد که: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...
آن وقت است که خانه برایم تنگ می‌شود و هیچ جا برایم مشهد نخواهد شد.
همین یک سلام کافی‌ست تا اباصلتی شوم شنیدن احادیثش را، دعبلی شوم سرودن مقامش را و کبوتری شوم دانه‌چینی الطاف کریمانه‌اش را که هرچه فیض قرار است قسمت زندگی‌ام گردد به واسطه حضور روشن اوست.

دستم را کودکانه به دستش می‌سپارم تا آقایی کند و با خود ببردم در خانه ی خدایی که خیلی خیلی بزرگ است.
می‌دانم خدا، آنقدر دوستش داری که با دیدن روی ماهش، حیفت بیاید شادی چشم در چشم شدنتان را با نبخشیدن مزاحم ناچیزی چون من خراب کنی.
اصلا خودشان گفته اند شرط به حصن الله وارد شدن، دست در دست شمس الشموس بودن است و همین است که حتی دوست داشتن خدایم را کرم آقای سرزمینم می‌دانم.

خدایا، ای رازق کل مرزوق، رزق عاشقی رضایت را از من مگیر...

✍ زهرا آراسته‌نیا
@arastehnia

Suzestan.ir

Instagram.com/arastehnia

  • زهرا آراسته نیا