ارباً اربا بودنت را گوش صحرا تاب داشت
آه اگر جان کندنت بر پای بابایت نبود
پ ن: مقتل می گوید علی اکبر(ع) ، قطعه قطعه، روی پای اباعبدالله جان می داد...
- ۴ نظر
- ۳۰ مهر ۹۴ ، ۰۷:۵۸
ارباً اربا بودنت را گوش صحرا تاب داشت
آه اگر جان کندنت بر پای بابایت نبود
پ ن: مقتل می گوید علی اکبر(ع) ، قطعه قطعه، روی پای اباعبدالله جان می داد...
از زبانت "دوستت دارم " می شنوم و
از قلبت "دوستش دارم"
حال اقتصاد مقاومتی را دارم وقتی
معاون اول با چشمانی ذوق زده از افزایش صدور نفت، خوبی هایش را سخنرانی می کند!
در ازدحام پلیدی هایشان قربانی می کنند مهاجران الی الله را تا پیمان دوباره ببندند با جاهلیت پدرانشان. این قوم عادت کرده اند به بستن راه ، تاریخشان فریاد می کند زنده به گور کردن را.
وقتی بنده ی پول باشی و تشنه ی قدرت معلوم است که برای محکم کردن پایه های حکومتت بسیار قربانی کنی هرچند انسان باشد!
اشک ها بی اختیار پهنه ی صورت هایمان را خیس می کنند. محرم امسال زودتر فرارسید...
دستت که بر جام دنیا بیوفتد
نمی توانی عادل باشی
حتی برای 20 دقیقه!
پ ن: لااقل برای ثبت در تاریخ فیلم بازی می کردید!
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام حضرت عاشق، سلام بر پیکر
به بوسه ای که لبی را رسیده از حنجر
ببین کلام خدا را دوباره نازل شد
به قدر سینهی مقتل؛ مُقَطَّعه، بی سر
عقیق سرخ یمانی به خاک و خون افتاد
و روضه میرسد اکنون به داغ انگشتر
دوباره شام و حرامی... ولی نه این دفعه
نشسته نام برادر به گنبد خواهر
سلام من به دو دستی که آب را پس زد
نه خنده کرده به دشمن، نه دست داده به شر
قسم به شاخهی زیتون که صلح یعنی تو
قیام سرخ گلویی مقابل خنجر
دوباره نوبت حجهای ناتمام آمد
مِنا مِنا به امید تو می رسد یاور
غزل فدای تو حالا حماسه باید خواند
رسیده قصهی ظلمت به انتها دیگر
برای صبح فرج عاشقانه حک کردیم
به روی بیرق خود؛ یا حسین، یا حیدر
آراسته نیا
وقتی بعضی ها از کربلا هم درس مذاکره می گیرند
ایمان می آورم به
" وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا "
پ ن: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا (اسرا/82)
بر دوش جهان بار غم و اشک سترگ است
دردا که تن جامه ی میشان پر گرگ است
از زخم نترسیم که ما زاده ی دردیم
ورد لبمان مرگ به شیطان بزرگ است
باز خود را در خیالی شاد کودک می کنم
خسته از آدم شدن خود را عروسک می کنم
من یقین دارم به برق چشم تو حتی اگر
گاه بر احساس چشمان خودم شک می کنم
از نگاه تو غزل می سازم و هر صبح و شب
می نویسم روی امواج و پیامک می کنم!
گفتگوهای من و غوغای تو بی فایده ست
بر تک چشمان تو با گریه پاتک می کنم
جنگ تا بالابگیرد بین ذهن و خاطرات
پاره ی قلب غزل را مثل موشک می کنم
لحظه های بودنم را گرچه مدیون تو ام
عکس زیبای تو را مهمان فندک می کنم
من نمی خواهم ولی انگار تقدیرم غم است
طرحی از لبخند تو روی دلم حک می کنم