دلت پاک است اما حیف، به ظلمت اقتدا کردی
خدا خوب تو را می خواست، تو بی رحمانه تا کردی
دلی در گیرودار گندمت خاکی ترین می شد
به وقتی روسری را روی موها جابهجا کردی
نگاهی هرزه می چرخید جسمت را و بیهوده
برای بی گناهی هی دلیلی دست و پا کردی
صدای خنده های تو به خواب کوچه می پیچد
نمی خواهی ولی انگار دلی را بی خدا کردی
تو عاشق می شوی و بعد، به لفظ عشق حساسی
برای چشم معشوقت نجابت را دعا کردی
برای ماندن عشقت خودم را سخت پوشنادم
تو با آرایشت اما به عشق من جفا کردی
- ۳ نظر
- ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۴