وقتی از خدا ناامید شد
دستش به دامن بنده گیر کرد و
افتـ ـ ـاد!
- ۳ نظر
- ۲۵ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۱
باران گرفت روی سر دشت رازقی
نقاره می زند به دلم مرد حازقی
یعنی هبوط کرده خدا، عشق می دمد
اللهم صل علی عشق... عاشقی
ما ملّت حماسه و چون
کوه آتشیم
ما از تبـار کــاوه و هم خـون آرشیم
درجایجای معرکه چون شیر استوار
دلداگـــان حیــدر و پــور سیــاوشـیم
در موج خیز فتنه علی ناخدای ماست
دشمن بگو بتـاز، که ما تیر سرکشیم
ما را اگر به قحـطی نـان مبتلا کننــد
هیهات اگر که دست به غیر خدا کشیم
عالم پر از نشانه ی صبح ظهور اوست
ما در پی سپردن پرچم به دستشیم
اللهم عجل لولیک الفرج...
سکوت کن بهتر است یانکی جان!
این هیاهو تو را خواهد لرزاند.
حرفهای تو نمک می پاشد
زخم تازه نو شده ی جگرم را
یک سفر استانی بدون هیچ مصوبه ای
یعنی فقط بیایید و روی روحانیِ روحانی را ببینید
آن هم کاملا مردمی!
هر چند به تخم مرغ ها آرد زدم
از شیر و شکر، به قدر میلیارد زدم
شیرینی کیک مال آن بود که من
با نام لبت به پخته ام کارد زدم!