سحرنوشت ۲۷
جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۸ ق.ظ
#سحرنوشت ۲۷
سحر، معجزه ای تازه است برای پیغمبر صبح. و من هر روز ایمان میآورم به خدای صبح.
و غروب، معجزه ای تازه است برای پیغمبر شب.
و من هر غروب، ایمان میآورم به خدای شب.
و الله اکبر سرمیدهم بزرگی خداوندی را که هر طرف سر میچرخانم برای خدایی اش و برای یگانگی اش نشانهای تازه مییابم.
درود میفرستم بر محمد صل الله علیه و آله و خانواده پاکش، که خدای پاک و مهربانم، بیشتر از هرچیز دوستشان دارد و من دوست میدارم آنکه را او دوست بدارد.
و دوست دارم مادر را،
و آب را
و صدای پرندگان را
که خدا را در آنها جاری میبینم.
و شعر که مرا میبرد به حرفهای او
تا زندگی را از بر شوم و واژههایم بشود انعکاس نگاه نافذش.
خوشا به حال منی که مؤمن میشوم به چشمهایش،
دخیل میبندم به خواستنش،
مست میشوم از طنین صدایش که در جان چلچله ها دست به دست میشود.
و دردهایم که گاه بیتابم میکنند و پناهی نمییابم جز آغوش آرامَش،
و بعد
چیزی دلنشینتر از آن درد برایم نیست که حالا مرا انداخته توی بغل عاشقی که معشق من است.
بی تابی هایم را ببخش! بی قراریهایم را تاب بیاور! خودت که میدانی آخرش کبوتر جلد خودت هستم.
شب که میشود، دستت را میگیرم تا تک تک ستاره ها را نشانم دهی و صبح، قطره قطره حرفهای چشمه را برایم ترجمه میکنی تا روی لبهای من هم عطر سبحان الله بپیچد.
با نام تو، پناه میبرم به تو از شر عظیمی که نه شیطان، بلکه غفلت من است.
غافل که باشم شیطانی بالاتر از من در عالم نیست و حواسم جمع تو که باشد هیچ فرشته ای به پای خوبی ام نخواهد رسید.
حواسم را جز خودت، جمع هیچ چیز نکن، ای کسی که هیچ چیز او را به خویش مشغول نمیسازد.
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
سحر، معجزه ای تازه است برای پیغمبر صبح. و من هر روز ایمان میآورم به خدای صبح.
و غروب، معجزه ای تازه است برای پیغمبر شب.
و من هر غروب، ایمان میآورم به خدای شب.
و الله اکبر سرمیدهم بزرگی خداوندی را که هر طرف سر میچرخانم برای خدایی اش و برای یگانگی اش نشانهای تازه مییابم.
درود میفرستم بر محمد صل الله علیه و آله و خانواده پاکش، که خدای پاک و مهربانم، بیشتر از هرچیز دوستشان دارد و من دوست میدارم آنکه را او دوست بدارد.
و دوست دارم مادر را،
و آب را
و صدای پرندگان را
که خدا را در آنها جاری میبینم.
و شعر که مرا میبرد به حرفهای او
تا زندگی را از بر شوم و واژههایم بشود انعکاس نگاه نافذش.
خوشا به حال منی که مؤمن میشوم به چشمهایش،
دخیل میبندم به خواستنش،
مست میشوم از طنین صدایش که در جان چلچله ها دست به دست میشود.
و دردهایم که گاه بیتابم میکنند و پناهی نمییابم جز آغوش آرامَش،
و بعد
چیزی دلنشینتر از آن درد برایم نیست که حالا مرا انداخته توی بغل عاشقی که معشق من است.
بی تابی هایم را ببخش! بی قراریهایم را تاب بیاور! خودت که میدانی آخرش کبوتر جلد خودت هستم.
شب که میشود، دستت را میگیرم تا تک تک ستاره ها را نشانم دهی و صبح، قطره قطره حرفهای چشمه را برایم ترجمه میکنی تا روی لبهای من هم عطر سبحان الله بپیچد.
با نام تو، پناه میبرم به تو از شر عظیمی که نه شیطان، بلکه غفلت من است.
غافل که باشم شیطانی بالاتر از من در عالم نیست و حواسم جمع تو که باشد هیچ فرشته ای به پای خوبی ام نخواهد رسید.
حواسم را جز خودت، جمع هیچ چیز نکن، ای کسی که هیچ چیز او را به خویش مشغول نمیسازد.
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
- ۹۹/۰۳/۰۲