شب رستم و سیاوش
دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ
با بغض سرودم این غزل را .....
سرمان به سبزی دشت دلمان به آبی رود
به شکوه کوه رفته تن غیرتی که ما بود
به گلی که بانگ تکبیر به سرای لب نشانده
که شعار مرگ دشمن برساندم به معبود
اگر آتش رفیقان جگر وجودمان سوخت
سر ناله برنداریم که به گرگ ها رسد دود
شب قصه های عشق است شب رستم و سیاوش
به خدا قسم که دیوی به دیار ما نیاسود
قدمی به راه و چشمی به چراغ راه سالار
غم گم شدن نداریم به دل شب مه آلود
ان شاءالله
- ۹۲/۱۱/۱۴