موشک، سخن، فریاد
پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۵۲ ب.ظ
امروز می خوام حرف سیاسی نزنم نتیجه اش می شود این:
وقتی که روی خویشِ خود سرپوش بگذاری
حالی شبیه حال امروز منی داری
وقتی بخواهی شعر تو آرام باشد تا
دست دلت را رو نسازد، آه می باری
اصلا نمی دانم چرا شاعر شدن سخت است
شب می شود اینجا ولیکن باز بیداری
شاعر که باشی لحظه هایت درد می گیرند
بر دوش ذهنت می کشی در هر قدم "دار"ی
گاهی سیاسی می شود شعرت و بعد از آن
ناگاه عاشق می شود بر چشم بیماری
شاید کسی یک ذره از دردت بفهمد تا!
هی لابه لای حرف هایت سرفه می آری
آخر شبیه خاطرات یک شب جنگی
موشک ، سخن ، فریاد، آجر ، دود ، آواری
وقتی که روی خویشِ خود سرپوش بگذاری
حالی شبیه حال امروز منی داری
وقتی بخواهی شعر تو آرام باشد تا
دست دلت را رو نسازد، آه می باری
اصلا نمی دانم چرا شاعر شدن سخت است
شب می شود اینجا ولیکن باز بیداری
شاعر که باشی لحظه هایت درد می گیرند
بر دوش ذهنت می کشی در هر قدم "دار"ی
گاهی سیاسی می شود شعرت و بعد از آن
ناگاه عاشق می شود بر چشم بیماری
شاید کسی یک ذره از دردت بفهمد تا!
هی لابه لای حرف هایت سرفه می آری
آخر شبیه خاطرات یک شب جنگی
موشک ، سخن ، فریاد، آجر ، دود ، آواری
- ۹۲/۱۱/۱۰