ازت گله دارم!
امروز با مادر شهید فرجوانی حرف زدم...
🔸 همینکه خودم را معرفی کردم و اسم جشنواره عمار را آوردم، گفت: " ازَت گله دارم!"
جاخوردم! اصلا مگر مرا میشناسد؟
وقتی برای فکر کردن و تجزیه تحلیل نبود، چون با شدت و حرارت داشت از من و از همه گله میکرد!
شاکی بود که چرا زودتر به سراغش نرفته ایم. شاکی بود که چرا از دریای خاطره هایش بی بهره ایم. می گفت به اندازه تمام روزهای جنگ خاطره دارد... از زمانی که چایخانه را راه اندازی کرده بود ، از زمانی که خانم ها را جمع می کرد و غذا و پسته برای رزمنده ها بسته بندی می کردند و لایشان جملههایی برای روحیه دادن به سربازان اسلام می نوشتند. از زمانی که خودش سوار ماشین میشده و مواد مورد نیاز جبهه ها را جابه جا می کرد ه .از...
🔸 گوشم داغ شده بود! انگار دیگر صدایش را نمیشنیدم! شرمندگی آبم کرده بود و خدا را شکر که از پشت تلفن ذوب شدنم را نمیدید!
🔸 آری او مادر شهید بود و گله داشت از ما. از مایی که فکر می کنیم خیلی فعالیم و سرمان را مثل کبک در برف گوشیهایمان فروکرده ایم و خیال میکنیم جبهه اسلام بدون ما حتما زمین می خورد! از ما که نماز شب نمیخوانیم تا مبادا خوبیهایمان سر ریز شود! آخر آنقدر هشتک به سرانگشتانمان بستهایم که شهادتمان رد خور ندارد و حیف است جبهه حق به این زودی از برکتمان خالی شود!!
🔸 چیز زیادی هم نمی خواست! یعنی اصلا چیزی نمی خواست! تنها گلایه اش این بود که چرا نمیآیید تا گنجینه ی گرانبهای خاطرات جنگم را دو دستی تقدیمتان کنم!
🔸خدا را شکر مرا نمی دید...
#زهرا_آراسته_نیا
#جشنواره_فیلم_عمار
@arastehnia
باسلام مطلب شما در سایت نقل قول انتشار یافت
منتظرمطالب بعدی شما هستیم