یه شب بیاد موندنی
دیشب سرزده و بی دعوت و بی خبر رفتیم خونه ی یکی از شهدای مدافع حرم
نه دسته گل برده بودیم
نه دوربین و خبرنگار همراهمون بود
نه کت و شلوار پوشیده بودیم و نه لوح تقدیر بشون دادیم
نه به جایی گزارش دادیم و نه از جایی مجوز گرفتیم
ساده و صمیمی مثل همه آدمای دیگه که میرن خونه ی هم شب نشینی!
شاید باورتون نشه ولی کلی هم ذوق کردن و تحویلمون گرفتن...
خانم شهید ناصر سواری اونقدر با محبت بود که ما دلمون بخواد بارها و بارها این مهمونی ها تکرار بشن
مهمونی هایی که تنها دلیلشون دله...
مهمونی هایی که اجازه می دن بچه های شهدا هم مثل همه ی بچه های دیگه بازی کنن و لازم نیست رسمی و بدون حرکت یه گوشه بشینن و نقش بکگراند عکس دیگران رو داشته باشن
می دونید اصلی ترین دغدغه ی همسر شهید چی بود؟ تنهایی بچه هاش توی عید فطر! اینکه هیچ کس مهمون خونه شون نشده بود و ساعت سه ی نصف شب با تاکسی سرویس رفتن خونه ی پدربزرگشون
به همین سادگی ...
می دونید شهید اون شب به خواب دیگران اومده و از اینکه به بچه هاش سر نمی زنن گله کرده؟
انگار داریم خیییییییلی زودتر از چیزی که فکرش رو می کردیم شرمنده شهدای مدافع حرم میشیم
پ ن: ممنون از دوست اهل دلی که دعوتم کرد و به زور توفیق این دیدار رو نصیبم کرد