هی خودم را به دل آینه ها می ریزم
جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ
هی خودم را به دل آینه ها می ریزم
حرف دل را به نخ قافیه می آویزم
می چکم بر سر و روی غزلم بی وقفه
"باز باران" شده تک درس خیال انگیزم
می کشم لاشه ی دل را به سر راهت باز
من که از زخم ترین حادثه ها لب ریزم
برگه ها ریخته از دفتر شعرم بی تو
خش خشی بی رمق از خاطره ی پاییزم
بلکه گنجشک شوی روی سرم بنشینی
مرد پوشالی بی مغز سر جالیزم
کم کم انگار نگاهت به نگاهم تابید
باید اهواز شود با تو تن تبریزم
روی "صغرا"ی دلم سایه ی "کبرا"ت نشست
وقت آن است که از "حد وسط" برخیزم
حرف دل را به نخ قافیه می آویزم
می چکم بر سر و روی غزلم بی وقفه
"باز باران" شده تک درس خیال انگیزم
می کشم لاشه ی دل را به سر راهت باز
من که از زخم ترین حادثه ها لب ریزم
برگه ها ریخته از دفتر شعرم بی تو
خش خشی بی رمق از خاطره ی پاییزم
بلکه گنجشک شوی روی سرم بنشینی
مرد پوشالی بی مغز سر جالیزم
کم کم انگار نگاهت به نگاهم تابید
باید اهواز شود با تو تن تبریزم
روی "صغرا"ی دلم سایه ی "کبرا"ت نشست
وقت آن است که از "حد وسط" برخیزم
- ۹۴/۰۹/۱۳