زیارت آقا سبزقبا - محمد بن موسی الکاظم (ع)
اسکناس ها شعر می شوند و بیت به بیت روی ماه تو را بوسه می زنند
باران اسکناس به پای تو هیچ نیست
وقتی که ابر پنجره هایت به شهر می بارد.
این رشته های سبز پر گره ِ دور مضجعت
یعنی که شهر تشنه ی لطف و عطای توست.
من
مطمئن بودم خدا در ضریح توست
وقتی
یک صد تومانی نذر تو می کردم و
خانوم معلم آن روز نمی پرسید!
آسمان کودکی ام سبز
دفتر نقاشی ام م رنگ و پررنگی از سبز
حرف هایم سبز
قلبم سبز...
اصلا به من برنمی خورد طعنه هایی
که دزفولی می خوانندم و عاشق سبز
دنیا را که سبز کنم
تازه می شوم شبیه اسم مستعار تو
استعاره ها عشق شاعرند
خط می کشند بودنمان را تا ابتدای بی انتهای شما
مرکز شهر ، نه سیتی سنترهای چند طبقه اند
نه رستوران های مشرف به آب
منکه زیر انحنای گنبد تو قد کشیده ام
کاری به قوانین خشک هندسه ندارم
هرچقدر هم که شهر بزرگ شود و کش بیاید و ضلع هایش کم و زیاد شود
مرکز درست می شود:
حریم سبز تو
تن شهر محتاج قبای سبز نگاه توست
بی نگاهمان مخواه