می دوم تا چشم هایت در سکون
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۹ ق.ظ
می دوم تا چشم هایت در سکون
رفته ام از مرز آدم ها برون
زخم دارم از نگاه نازکت
لخته لخته می چکم همراه خون
از همان آغاز دستم رو شده
شد رباعی های ذهنم واژگون
شک ندارم شاخه ی طوبی ستی
از انارت، سیب می خواهم کنون
من خدا را دیده ام در ناز تو
شد نگاهم عِندَ چشمت یُرزقون
امشب از فرط پریشانی خویش
می دوم تا چشم هایت در سکون