اتل متل بسیجی
اتل متل بسیجی همونکه بی قراره
از نامروّتی ها یه دنیا قصه داره
یه روزیه اسبی داشتو یه سنگر قشنگی
عکس امام و قرآن، روی دوشش تفنگی
دلش پر از غصه شد جنگ که به آخر رسید
غصه و دردورنجش یکی یکی سررسید
کبوتر عشق اون تو جماران لونه داشت
وقتی امام رو میدید هیچ آرزویی نداشت
از وقتی که امام رفت دلش پیش علی موند
سرود عاشقی رو تودشت رازقی خوند
تموم آرزوهاش لبخند رهبرش بود
اسم آقا مثل گل تو باغ باورش بود
تا اینکه نا مردما دوباره سررسیدن
اینباربه شکل یه دوست به جنگ اون دویدن
چفیه های جنگی رو یه تکه پارچه خوندن
بجای تکبیر اونا سوتوکفو نشوندن
به اسم تدبیر نو فکر پلشتی داشتن
نامردا از پشت سر خنجرا رو میکاشتن
مذاکره با شیطان حرف تمومشون بود
اسلام آمریکایی ختم کلومشون بود
بسیجی رو میزدن اون آدمای نامرد
بش میگفتن: دیوونه! برو به جبهه برگرد!
بشمیگفتن:شماها طالب جنگ و خونید
میخوایدکه شادیها رو از دلامون برونید
آخر یه روز ناله زد؛ دلشکتک خورده بود
آخه چشم آقا رو گریه کنون دیده بود
آقا به فکر اون بود چفیه به گردن انداخت
تو قلب اون بسیجی شور تپیدن انداخت
از اون به بعد وقتی که بسیجی غصه داره
با یک نگاه به رهبر خستگی در میاره
تو چشمای رهبرش ائمه رو میبینه
ازخداخواسته هیچ وقت داغ اونو نبینه...
شعر از: آراسته نیا
پ ن: قرار بود هوا را معتدل کنند اما ... این روزها بدجور طوفانی ام !
سلام
شعرای زیبایی خوندم
توی کارای عاشقونتون به اسم اهواز برخوردم
من بارها اهواز اومدم و دوسش دارم :)
احساس قشنگی داشت شعرتون
خوشحال میشم همدیگه رو لینک کنیم
به غزلخانه ی من هم سر بزنید
چشم براهم