صبح است و لبت به بوسه ای شیرین کن
تا آخر شب اسب صفا را زین کن
من عاشق خنده های نابت هستم
شهر رخ خود به خنده ای آذین کن
تا بوده چنین بوده و تا هست چنین
با بودنت آرامش من تأمین کن
بالایی من، طواف تو آئینم
دیوان غزل کتاب این آیین کن
گنجشک ترین مقیم احساس تو ام
کمتر دل کوچک مرا غمگین کن
یک عمر شدم دخیل چشمت ، حالا
چشمی بگشا و یک نظر آمین کن
با لهجه ی مادری غزل می خوانم :
"اِی سوزگَنُمی، دل غمَ پُر خین کن"!1
---
1: به لهجه ی دزفولی - ای سبزه ی گندمگون، دل غم را پر خون کن
- ۶ نظر
- ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۷