عطر خوش خنده هایت از گل بهتر
پاکی و نجابت از رخت می بارد
تا رهروی بانوی کریمی، دختر
- ۴ نظر
- ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۰۸
یک کیسه ی کوچک سپید آوردند
بر قاب دل شکسته عید آوردند
شهر از تپش حضور او نور گرفت
وقتی خبر آمد که شهید آوردند
در بند ریا و طوق مَن مَن ماندیم
در حسرت تا خدا رسیدن ماندیم
گفتند که ماه رمضان می آیی
فطر آمد و روزه ی ندیدن ماندیم
امروز مهمونی دارم، یه افطاری بزرگ و اما ساده به صرف آش! قراره سیرداغ درست کنم. فعلا که شاعری ولم نمی کنه. خدا بخیر کنه!
هرچند غم محاسنتان را سپید کرد
لبخندهایتان غممان ناپدید کرد
آقای پر صلابت این عصر ناگزیر
"تبّت یدا" که دست شما را شهید کرد
آراسته نیا
مرا از اهل منطق آفریدند
الهی شکر عاشق آفریدند
به دور از مکر گرگان سقیفه
به نام "شیعه" لایق آفریدند
ای همنفسم بهار ارزانی تو
صد خاطره ی "کُــنار" ارزانی تو
هرچند مدام شانه ام می لرزد
این شانه ی غصّــه دار ارزانی تو
بی وقفه به هر گوشه شود شر بر پا
از شورش وهّابیت و حربی ها
این جوی تعفن همه از اوست بگو
مرگ بادا به شیطان لعین؛ آمریکا