یک آدم حسّاس، ولی منطقی ام
آهنگ صفا و اخم و دل، موسِقی ام
عاشق شدگی میان خونم جاری ست
تندیس خصائل زن مشرقی ام
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۹۳ ، ۰۹:۳۷
یک آدم حسّاس، ولی منطقی ام
آهنگ صفا و اخم و دل، موسِقی ام
عاشق شدگی میان خونم جاری ست
تندیس خصائل زن مشرقی ام
پر از آهم ، گرفتار زمینم
کمی عشق و کمی شورم؛ همینم
به کوی عاشقی راهم ندادند
من از جاماندگان اربعینم
خیالش تا قیامت اشک داره
دمی که آسمون نقش زمین شد
همون وقتی که چشمای رقیه
دیگه حس کرده بود تنهاترین شد
دارد دوباره سینه زدن باب می شود
شهر از وقوع واقعه بی تاب می شود
نم نم به بام تکیه که باران چکید گفت:
ابر از خجالت لب او آب می شود
11/8/92
امروز تمام آسمان پیش من است
جن و ملک و جماد، درویش من است
چون کفر بترسید ز نفرین بتول
هر معتکف فاطمه هم کیش من است
هر چند تنت تکیده، دل، خسته شده
چشمت به شکوه اشک وابسته شده
سوگند به قطره قطره خون پسرت
شیرازه ی دین به دامنت بسته شده
مانده تا پشت زمین خم بشود
مانده تا کار زمان غم بشود
کاروان در ره و دلها به تپش
مانده تا ماه محرم بشود ...
از مردن عاشقانه ها می ترسم
از بهت غریب خانه ها می ترسم
آنقدر به بودن غمت خو کردم
از طرز سکون شانه ها می ترسم
دلم گرم شور و غزل بافی است
پر از خرده اشکم؛ غمت صافی است
تمام جهان گرچه با من بد اند
تو را دوست دارم همین کافی است