دستت لای موهای دشت که میپیچد موج میافتد در تن گندمزار و عطر انگشتانت قاصدکها را بیدار میکند.
خورشید زود خودش را میرساند و روز با نام تو آغاز میشود که بهترین نامهاست.
گل، مهربانیات را لالایی میکند برای آرامش خواب غنچههایش و کبوتر، کو کو کنان مشق بیقراریات را در جهان منتشر میکند.
این عالم، عالم تو است و من در ناچیزترین حالت ممکن، خود را مرکز این دستگاه میدانم وقتی نگاهت برایم به شدت کافیست.
بگذار هرکه هرچه دلش خواست بگوید، همین که مطمئنم تو با تمام خداییات حواست به من، با تمام بندگیام هست، یعنی من مرکز این عالمم.
همین دیروز و هر روز بود که دم گوشم نجوای آرامش میخواندی و گفتی: «جایی برای ترسیدن نیست، خودم کنارت هستم». و من کودکانه فریاد شوق سردادم و روی ماهت را بوسیدم و درست همان موقع بود که بوته محمدی باغچهمان گل کرد.
اصلا مهم نیست که از زمین و زمان برایم ببارد، که حالا دیگر خیس باران محبت تو هستم؛ محبت تویی که بزرگتر از همه ی آنهایی.
حالا، در صبحی دیگر از پیچش تن گندمزارها و پیش نگاه بیدار قاصدکها، نم گوشه ی چشمانم تقدیمت باد! ای لایق ترین محبوبان عالم.
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
- ۰ نظر
- ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۶:۱۸