به سیاهی چادرم می بالم که
مثل ابرهای سیاه
به کوچه های شهر
پاکی هدیه می دهد.
- ۰ نظر
- ۲۷ آبان ۹۳ ، ۲۱:۱۵
به سیاهی چادرم می بالم که
مثل ابرهای سیاه
به کوچه های شهر
پاکی هدیه می دهد.
بچه بودم، بهم گفت : اگه یک تار موت بیرون باشه ، توو قیامت با همون تار آویخته می شی
گفتم: پس همه موهام رو میندازم بیرون که وقتی آویزونم کردن نیوفتم و خیلی دردم نیاد !!
آخه عزیز من این روش صحبت با بچه ست؟
البته بگم خدا رو شکر هیچ وقت به استدلالم جامه ی عمل نپوشوندما!
دلم
می سوزد برای سیب
وقتی که
لک های زمان بر پیکرش افتاد
از چشم های عاشقان افتاد
آی ، عاشق نمایان این همان سیب است!
همان سرخی که زیبائیش
مضمون غزل ها بود
و لمس دست های هرزه تان
رنگ و لعاب چهره اش را برد
حالا او
به دور از باغ
به دور از خنده های داغ
اینجا ساکت افتاده
صدای ناخوش کرمی
سراغ از لحظه اش پرسید ....
باید فرش "قرمز" پهن کنند بزک کرده های سینما و بی شعورهای شاعرنما را
وقتی
شکوه "سیاهـ"ـی ات دست نیافتنی تر از خیالشان است، چادر جان!