میگردم و میگردم دائم پی تو ای «کار»
آنقدر که هستم چون سانتریفیوژِ دوّار
من عاشق خوابم لیک محتاج کمی پولم
از عشق گذشتم تا با پول کنم دیدار
افسوس، تو میرفتی از اینور و من آنور
دنبال تو سِرچیدم هی توی اَپِ دیوار
نه رنگ و بر و رویی نه آپشنِ «پررویی»
پس من به کدام اطوار منشی بشوم سالار؟
ای کاش ژن خوبی در خلقت من میبود
یا دخت وزیری بود در طالع من بیدار
هی کوزهی من پر شد از مدرک دانشگاه
نه اینکه چونان بعضی با مدرک مورد دار!
ای وایِ من انگاری ابیات سیاسی شد
ای بوووق به تو ای نقد! دست از سر من بردار!
✍🏻زهرا آراسته نیا
- ۳ نظر
- ۲۶ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۹