دیروز
درست همین دیروز، زمان ایستاد
زمین تندتر از پیش چرخ زد
و اشک امانم را برید
درست همین دیروز بود که یک لحظه مُردَم….همان لحظه بود که بیش از پیش فهمیدم، زندگی ام به لبخند تو بند است آقا جان….
ای کاش هنوز هم تلوزیون های ما سیاه و سفید بود تا رنگ پریده تان را نمی دیدیم- رنگی که از چهره تان پریده بود و با خود آرامش میلیون ها عاشق را پر داده بود-
آخر لبهای نا لایق ما کجا و دعا برای جان ذی قیمت شما کجا؟
ما لحظه شماری می کنیم روزی را که شما با آن نشانه ای که در دست راستتان دارید پرچم دار مولا صاحب الزمان باشید.
شما و تخت بیمارستان؟! نمی دانید بر دلهامان چه گذشت…
حالا دیگر نه ملیت معنایی داشت، نه حتی لباس و مقام و زبان… دیروز روز عاشقان شما بود.
دیروز روز عاشقان شما بود تا گرمای عشقتان را پر حرارت تر از هر روز در دلهاشان تجربه کنند.
خدا را شکر
لابد حکمتی داشت
همین چند ساعت کافی بود تا دوست و دشمن خوب خودشان را نشان دهند…
همین چند ساعت کافی بود تا ابرقدرتهای جهان به نظاره بنشینند پادشاهی امام ساده ی حسینیه نشین ما را بر دل های مردمان هموطنشان!
همین چند ساعت کافی بود تا از دلمان بگذرانیم “بأبی انت و أمی” ها را و شاید همین برای نسل جنگ ندیده ی امروز تمرین کربلایی شدن بود.
همین چند ساعت کافی بود تا کمی درد عشق را با لبهای جگر سوخته مان مزمزه کنیم.
همین چند ساعت کافی بود تا به دنبال “اللهم عجل لولیک الفرج” ها، “اللهم احفظ امامنا الخامنه ای” هم به ذکر قنوت هایمان اضافه گردد و تا همیشه باقی بماند.
همین چند ساعت کافی بود تا به رخمان بکشد چقدر غیبت مولامان طولانی شده است…
اَللَّهُمَّ إِنّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا وَغَیْبَةَ وَلِیِّنا….
زهرا آراسته نیا