شلوار خاکی شش جیب،بلوز ، دمپایی
سری که زیر ،دلی پر خروش و دریایی
به رغم طعنه چه ساده عبور می کردی
میان این همه مدها هنوز آقایی
دمت به گوش دلم مانده: "بی حرم مادر"
که عاشقانه نشان داد محو زهرایی
منی که ماندم و مدرک عوال جانم شد
تویی که زود پریدی تویی که شیدایی
و عید بود و شلمچه ، به عشق می رفتی
به آرزوت رسیدی "شهیــــد" می آیی
پ ن: یکی دو روزه یادشون کردم....هم دوره ی دانشگاهمان بود و خادم الشهدا و عضو گروه تفحص شهدا ... با همان لباس های خاکی به دانشگاه می آمد .... دوم فروردین 83 در حال راهنمایی کاروان های راهیان نور در جاده خرمشهر دچار صانحه رانندگی شد و بعد از 14 روز در کما بودن وقتی مادرش به شهادت او رضایت داد یازهرا گویان پرکشید....